- معمولاً ولایت سیاسی را منحصر در مقام پیامبر و حضرات امامان معصوم می دانستند.
در مقابل بر ولایت انتصابی فقیه در امور حسبه معتقد بودند که شامل سه مرتبه می شد:
- اگر فقیهی (روحانی یا عالمی) وجود نداشت یک فرد خیر و دیندار باید این امور حسبه( اموری که شارع راضی به ترک آن نیست= امور عام المنفعه و خیریه) را به عهده بگیرد
- مقام قضاوت:
- مقام افتا: امور شرعی به فقها واگذار میشد و امور عرفه حکومتی به سلاطین واگذار میشد.
از زمان شیخ مرتضی انصاری بحث ولایت فقیه مطرح میشود.
امام خمینی بحث ولایت مطلقه فقیه را در سال 48 در نجف مطرح کردند:
- ولایت در ادبیات دینی سه معنی دارد.
1- قرب و نزدیکی
2- تفسیر عرفانی: رابطه پیوند معنوی انسان کامل (پیامبران و امامان) و پیروان.
3- تفسیر سیاسی اجتماعی: ولایت پدر بر دختر- ولایت بر ایتام- به عبارتی سرپرستی امور مسلمین. آنچه مدنظر ما است از ولایت فقیه معنی سوم میباشد.
بحث ولایت فقیه در متون قبلی هم بوده اما منظور امام خمینی از ولایت فقیه فراتر از فهم سنتی و متداول در برخی از متون فقهی بود و آن اینست که فقیه زمامدار باشد (همان بحث سیاسی و اجتماعی) یا سرپرستی امور مسلمین است.
بازسازی نظریه ولایت فقیه امام
1- امام تاکید داشت بخش زیادی از دستورات دینی برای اجرا نیازمند تشکیل حکومت است
2- آماده کردن مقدمات تشکیل حکومت و مخالف علنی با ظالمین و طواغیت و یاری و تبعیت از فقیه عادل بر مردم و فقها واجب است
3- حکومت اسلامی یعنی ولایت فقیهان عادل منصوب از ناحیه شارع مقدس که در همه آنچه پیامبر و امامان در ارتباط با حکومت در آن ولایت داشته بودند فقیه نیز دارای ولایت است.
4- حکومت اسلامی و احکام حکومتی از احکام اولیه اسلام است و بلکه بر همه احکام فرعیه تقدم دارد. حفظ حکومت یا نظام از اوجب واجبات شرعیه الهیه است.
یکی از مسائل مهم امر به معرف و نهی از منکر بود.
- ایشان بزرگترین منکر را حکومت طاغوت (= بی مبالات نسبت به احکام دینی و بی اطلاع از معارف اسلامی) در یک جامعه مسلمان می دانستند و برخلاف سیره معمول که معتقد بودند اگر امر به معرف و نهی از منکر ضرر مالی و جانی داشته باشد از فرد ساقط میشود؛ امام خمینی قائل به عدم اسقاط اصل امر به معروف و نهی از منکر حتی علی رغم ضررهای احتمالی و قطعی بودند و حتی بالاترین مرتبه امر به معروف را مقابله و معارضه با حکومت طاغوت می دانستند.
سه شرط زمامدار جامعه دینی:
– دین شناس یعنی فقیه
- عادل باشد ≠ فاسق ç مرتکب گناه کبیره نمی شوند و اصراری بر گناهان صغیره هم ندارند
- عالم به مقتضیات زمانه (مدیر و مدبر)
مقوله مصلحت در ولایت فقیه: حکومت دینی میتواند از باب اضطرار یک امر غیر شرعی را مصلحتاً تأیید و برای تأمین مصلحت قوی تر، با طرح احکام ثانویه جلوی احکام اولیه گرفته می شود. منظور از احکام اولیه فروع دین است. بر اساس نگرش امام خمینی گفت حکومت یکی از احکام اولیه و حتی مقدم بر آن می باشد. حفظ حکومت دینی از اوجب واجبات و مقدم بر واجبات دیگر است. ولایت فقیه قرار نیست کار اجرایی بکند و منصبی اجرایی نیست بلکه رسالت نظارتی عالیه را برعهده دارد.(نظارت بر حسن اجرای قوانین و جهت گیری کلی قوای سه گانه حکومت)
معرفی سه جریان فکری معاصر:
برگرفته از مقالات دکتر فیرحی: بعد از مواجهه فرهنگ اسلامي با فروپاشي خلافت عثماني و مشروطيت در ايران ما شاهد شكلگيري سه جريان بزرگ فكري در قرن بيستم در جهان اسلام هستيم كه عبارتنداز:
1. اولين جرياني كه خيلي جديتر بود و تا همين امروز هم آثار خودش را بر جاي ميگذارد ظهور نوعي راديكاليسم اسلامي بود و نگرش راديكاليسم اسلامي در دين از زمان اخوان المسلمين در 1924 شروع شده تا آنجا كه ما در گذشته نهچندان دور نمونه آن رادر دولت طالبان ديديم و در ايران هم تا حدي نمادهايي از راديكاليسم اسلامي وجود داشت.
2. نوع ديگري از جريان فكري كه در جهان اسلام وجود داشت و در واقع توليد فرهنگ ميكرد؛ گرايشي بود كه به تجددگرايي اسلامي معروف بود كه تلاش ميكرد تفسيري دمكراتيك از نظامهاي ديني جهان اسلام ارائه كند. اين نظام، نظام معنايي بسيار مهمي بود چنانكه ميدانيد در ايران هم به شدت شكل گرفت و همچنان كه تاريخ ما نشان ميدهد تفكر ديني را با مشروطه و سپس با نظام جمهوري اسلامي در ايران پيوند داد.
3. تفكر سومي كه در جهان اسلام شكل گرفت كه من از آن به تسامح سكولاريزم اسلامي ياد ميكنم تفكري بود كه تا حدي تلاش ميكرد بهگونهاي نظام فرهنگ ديني را با پرهيز از مفهوم سياست دنبال كند.
راديكاليسم اسلامي به دنياي مدرن نگاه سلبي دارد و بيترديد ميتوان گفت كه دنياي مدرن را با تمام مظاهرش مانند عقلگرايي، تكنولوژي و بهويژه فرهنگ سياسي مورد طرد و نفي قرار ميدهد و در عمل در قرن بيستم بيشترين حركتهاي آن خشونتآميز يا تدافعي بود. به نظر ميآيد كه با روندي كه امروز در افغانستان و در جاهاي ديگر شاهدش هستيم اين گرايش در آينده كم رونقتر خواهد شد؛ بنابراين، اين گرايش هرچند در قرن بيستم قوي بود، در قرن بيست و يكم ضعيف خواهد شد. در عين حال همواره اين ديدگاه، ديدگاه غيرقابل پيشبيني هست. اما ديدگاه دومي كه در جهان اسلام به آن اشاره شد و ما بهشدت با آن مواجه هستيم ديدگاه تجددگرايي اسلامي است كه بسياري از مظاهر تمدن جديد را نهتنها قبول ميكند، بلكه آن را از ديدگاه تفكر ديني قابل استنباط ميداند؛ براي نمونه نظام شورا، انتخابات پارلمان، آزاديهاي مدني و همه مسائل ديگر را تحت عناوين اسلامي تحليل ميكند. اين نظريه به احتمال زياد در آينده بيشتر رشد خواهد كرد با دلايلي كه در قسمت دوم بحثم سعي ميكنم به آنها اشاره كنم. چنانكه ميدانيد اين نظريه در ايران به شدت رونق پيدا كرده و در كشورهاي عربي بهويژه در مصر، در لبنان، در الجزاير، در تونس و تا اندازهاي در پاكستان تحت تأثير آثار متفكر بزرگ پاكستاني به نام مودودي رشد كرده است؛ گرايشي است كه تفكر جديد غرب را ميپذيرد و به پالايش بحثهايي از تفكر جديد غرب در ميان مجموعه تفكر غرب دست ميزند. پالايشي كه تا اندازهاي با مظاهر تفكر اسلام سازگار باشد.
گرايش ديگري كه در قرن بيستم شروع شد و ما از آن تحت عنوان سكولاريزم اسلامي ياد ميكنيم متفكران مسلماني بودند كه نگاه سردي به رابطه دين و دولت داشتند. اين نظريه در اوايل دهه سوم قرن بيستم حول و حوش سالهاي 1924 تا 1926 بهشدت رونق پيدا كرد و در كشورهاي اسلامي آثارش به جهان شيعه هم كشيد. ديدگاههايي هم مطرح شد، ولي چنانكه اطلاع داريد اين ديدگاهها بعد از مدتي تحتتأثير راديكاليسم اسلامي و همينطور تحتتأثير تجددگرايي اسلام تا حدي فروكش كرد اما دوباره در حول و حوش سال 1994 به بعد دوباره در ايران و همينطور در كشورهاي اسلامي مطرح شده و آثارش را نشان ميدهد امّا ظاهرآ نظريه ضعيفي است؛ چون كشورهاي اسلامي كمتر به اين نظريه توجه كردند و همواره كساني كه اين نظريه را مطرح ميكردند بهگونهاي با عدم اقبال همگاني مواجه ميشدند.
اما مسأله اساسي كه به ذهن من ميآمد درباره تجددگرايي اسلامي است. ظاهرآ در چند دهه آينده تجددگرايي اسلامي رونق پيدا ميكند. تفكري كه در قرن بيستم بهعنوان يك توهم به آن نگاه ميكردند. در قرن بيستم (صد ساله گذشته) ادعاي هر كس كه از تجدد اسلامي صحبت ميكرد اين بود كه تجددگرايي اسلامي دچار نوعي توهم شده است. يعني غرب را به درون اسلام برده است. چنين ادعايي در آن موقع مطرح بود، اما اخيرآ اين مسأله هر روز جديتر ميشود. مثلا فرض بفرمائيد ديدگاههايي درباره تجددگرايي اسلامي بهويژه حوزه مطالعات فكر عربي لبنان، در حدود يك ماهه اخير، بيشترين توليد و انتشار كتاب را در كشورهايي مثل لبنان، مصر و. . . داشت. آمار انتشاراتيها نشان ميدهد كه نشريات و كتابهايي كه به گرايشهاي تجددگرايانه اسلامي پرداختهاند، از پرمشتريترين كتابهايي بوده كه در اين زمينه منتشر شده است. تجددگرايي اسلامي از هم اكنون با چند مشكل روبرو است. اولين مشكل اين است كه تجددگرايي اسلامي هرچند كه از شورا و دموكراسي صحبت ميكند و اين مباحث را به دولت پيامبر باز ميگرداند، اما يك مشكل اساسي دارد و آن مشكل اساسي اين است كه مفاهيماش تازه و ترد و شكننده است و هيچ سابقه تاريخي ندارد، و اين براي منتقدان آن يك امتياز است.
اين نظريه براي مدافعان آن نيز دشوار است. همانگونه كه ميدانيد هنگامي يك نظريه علمي ميتواند قابل دفاع باشد كه مشتي از استدلالها پشت سرش وجود داشته باشد اما در تجددگرايي اسلامي چنين سنتي وجود ندارد. بنابراين همواره نظريه تجددگرايي اسلامي با اقدامات اجتماعي در جامعه و اعتراضهاي استدلالي در حوزههاي سنتي مواجه هست.
دومين مشكلي كه نوگرايي اسلامي يا تجددگرايي اسلامي با آن روبرو است، مشابهت مفاهيم اين نظريهها با انديشههاي غربي است. يعني يك همانندي صوري بين دموكراسي اسلامي و دموكراسي غربي وجود دارد و اين شباهت صوري همواره باعث ميشود يك نوع يكسان انگاري بين اين دوگونه دموكراسي و يا مردمسالاري اسلامي و غربي پيدا ميشود و از بسياري جهات متفكران و توليدكنندگان اين نظريه را با مشكل و اشتباه روبرو ميكند.
چالشهايى كه با ورود مدرنيته به جهان اسلام پديد آمد، ريشه در تعارض بنيادين مدرنيتهى غربى با فرهنگ اسلامى داشت. هرچند اين تعارض در آستانهى ورود مدرنيته به جوامع اسلامى چندان درك نشد، اما در دهههاى اخير كاملاً شناخته شده است. از اين منظر، مىتوان گفت اگر كسانى چون تقىزاده و ميرزا ملكم در عصر مشروطيت و سروش و طباطبايى در سالهاى اخير بر نفى سنت دينى تأكيد مىكنند، دقيقاً براى حل اين تعارض بنيادين و مصادرهى فرهنگ اسلامى به سود ايدئولوژى مدرنيسم است.
عنوان «تجددگرايى اسلامى» در اصل بر كسانى قابل انطباق است كه با پذيرش مؤلفههاى اصلى تمدن غربى، سعى دارند با تأويلها و قرائتهاى نو به نو، اسلام را با مدل تمدنى غرب همسو و همآهنگ نشان دهند. اين گرايش در بين روشنفكران مسلمان - چپ يا راست - تا پيش از ظهور و غلبهى انديشهى سياسى امام(ره) حاكم بود. انقلاب اسلامى با شعار نه شرقى و نه غربى، حامل اين پيام نوين بود كه اسلام خود واجد الگوهاى مستقل سياسى، اقتصادى و فرهنگى است و فقه اسلامى - با حفظ روششناسى اجتهاد و حضور پويا در عرصهى جامعه و حكومت - مىتواند «تمدن نوين اسلامى» را در مقابل تمدن مادى غرب بنياد نهد. اين ديدگاه همان است كه در نگاه ناظران غربى به «اسلام سياسى» معروف شده است.
استاد خسرو پناه در این کتاب به کالبد شکافی جریانهای فکری معاصرپرداخته است. در ابتدا مفهوم جریان شناسی و انواع گونه های آن تبیین خواهد شد.
جریان چیست؟جریان عبارتست از تشکل، جمعیت وگروه اجتماعی معینی که علاوه برمبانی فکری از نوعی رفتار ویژه اجتماعی برخورداراست. جریان شناسی عبارتست از شناخت منظومه وگفتمان، چگونگی شکلگیری، معرفی موسسان وچهره های علمی وتاثیرگذار درگروه های فکری فرهنگی، سیاسی واقتصادی. جریان فکری تشکل وجمعیت اجتماعی است که از مبانی اندیشه ای برخوردار است خواه فلسفی باشد یا فرهنگی. . . در شناخت جریانهای فکری این کتاب ازروش استقرایی استفاده شده است.
گونه شناسی جریانهای معاصر ایران
دیدگاه اول تثلیثی: این دیگاه سه گفتمان عمده را قابل تعریف میداند:
رویکرد سنتی درمطالعات دینی (تصلب بردریافتها وذخایر بازمانده از پیشینیان و نگران از نو آوری و تحول و نیز مقلد قدما)
رویکردی با ادعای تجدد (مقلد ایده ها و اندیشه های غربیان)
جریان مجدد (نه تصلب به مواریث موجود ونه انقطاع از پیشینه بلکه با استفاده از ظرفیت های پیشینیان واندوخته ملل دیگر وبا اعتماد به نفس درعلم بشری و ملی سهم گذاری کند).
دیدگاه دوم تثلیثی:
جریان شناسی اندیشه اجتماعی در ایران معاصر به سه دسته تقسیم میشود:
تجددگرایی اسلامی: ازشهریور 1320شروع شد نام دیگرش روشنفکری دینی بود ازسوی برخی تحصیلکرده های مسلمان با مواجهه به ورود فرهنگ غرب درجوامع اسلامی ظهوریافت. تاکید آنها برتوسعه گرایی، علم گرایی، تکیه برخردابزاری، آینده گرایی بود
شریعت گرایی اسلامی: پایبندان براحکام وآیین های دینی ومقابله کننده وطرد کننده فرهنگ وتمئن غرب هستند اجرای احکام فقهی را بدون نیاز به دانش های عینی وتجربی راحل میدانستند. تاکیدآنها برفهم دین، پاسداری از ارزشهای دینی، تکیف گرایی، اجتهاد گرایی درفهم دین، التقاط ستیزی وگذشته گرایی است.
تمدن گرایی اسلامی: هر دو عنصرپویایی و پایایی اسلام را در خود جمع کرده است ویژگی های آنها نگرش نظام مند به معرفت دینی، اصول گرایی درحوزه فهم دین، توسعه گرایی درحوزه تحقق دینی، تکامل درروش اجتهاد، تجدید نظر در روش علوم، ضرورت تدوین الگوی اجتماعی وپی ریزی تمدن نوین اسلامی است.
هشت جریان فکری در ایران معاصر:
1- گفتمان روشنفکری سکولار که برمدرنیته وبه حاشیه راندن دین وسنت شرقی تاکید دارد این دسته بر لیبرالیسم و مارکسیسم اصرار میورزند و دین را عامل انحطاط مسلمین میدانند.
2- گفتمان روشنفکری دینی که با سیدجمال شروع شد این گفتمان رویکردهایی دارد از جمله: رویکرد علم گرایانه (آیت الله طالقانی ودکترسحابی ومهندس بازرگان)، رویکرد جامعه گرایانه (دکترشریعتی که درایدئولوژی کردن جریان روشنفکری تلاش کردند)، رویکرد فلسفه تحلیلی وهرمنوتیک فلسفی (دکتر سروش )
3- گفتمان روشنفکری معنویت گرا که جمع دین ومدرنیته را ممکن نمی داند ولزوم مدرنیته را می پذیرد و برضرورت معنویت دردنیای مدرنیته اصرار می ورزد و بر پروژه عقلانیت ومعنویت تاکیددارد(مصطفی ملکیان)
4- گفتمان روشنفکری سنت گرایی؛ این جریان میان دین و مدرنیته جمع نمی کند ولی به شدت دوگفتمان پیشین، تجدد ستیز نیست بلکه معتقد است باید با سنت به تولید علوم مقدس واصلاح تجدد پرداخت (دکترنصر)
5- گفتمان روشنفکری تجددستیزی هایدگری که این گفتمان معتقداست دین ومدرنیته یا فرهنگ شرقی با مدرنیته غربی را نمیتوان کنارهم نشاند البته با رویکردی فلسفی به نقد غرب میپردازد.
6- تجددستیزی اخباری که این گفتمان درون متون دینی است و به طرد غرب میپردازد جای هیچ تاویلی را باقی نمیگذارد.
7- فرهنگستان علوم اسلامی که موسسان این فرهنگستان به اجتماع دین و مدرنیته باور ندارند و درعین حال با رویکرد فلسفه ی شدن، درصدد تاسیس علوم دینی هستند.
8- کتاب گفتمان عقلانیت اسلمی را هم به این گفتمان ها اضافه میکند که این گفتمان روشنفکری عقلانیت اسلامی دغدغه اسلام ومدرنیته ومساله انحطاط مسلمانان را دارد و در باب سازگاری یا ناسازگاری دین ومدرنیته به صورت مطلق داوری نمیکند. معتقد است باید باعقلانیت اسلامی به تولید علم دینی دست یافت، طوری که هم الهیات اسلمی تثبیت شود و هم طبیعتاً روش شناسی اسلامی شناسایی شود و قدرت تصرف بر طبیعت را برای انسانها درمسیرهدایت آنها به ارمغان بیاورد. توسط امام خمینی ومطهری و علامه طباطبایی دنبال می شود.
معرفی چند سنت رایج فکری در ایران معاصر
1- جريان روشنفكري:
معادل انگليسي اين واژه Enlightenment و معادل آلماني آن Aufklaerung بوده كه به معني روشن شدگي و بيداري است. روشن فكري معادل Intellectual به معني حالت روشن فكر است و روشن فكر كسي است كه متجددانه به امور نگاه ميكند. روشنفكر به معناي نوگرا و كسي است كه به دنبال ترويج افكار نو و منسوخ شدن آيين كهنه است. روشنفكري بعنوان يك پديده غربی است كه محصول تحولات فكري و فلسفي غرب بوده و بعنوان يك محصول وارداتي داخل كشورهاي اسلامي شد.
روشنگری در درجه اول به تمامي تاريخ نويسان فرهنگي قرن هيجدهم در غرب گفته ميشود. آنچه زمينه پيدايش روشنگري در اواخر قرن 17 و نيز قرن 18 را فراهم ساخت فلسفه رنه دكارت در فرانسه بود كه تحولات فلسفي ايجاد نمود و باعث حاكميت فلسفه و ايجاد نحله عقل گرايي گرديد كه البته ميتوان به نحله تجديدگرايي در انگلستان نيز توسط فرانسيس بيكن اشاره كرد كه تمامي آنها عصر روشنگري را فراهم ساخت و به تعبير دالامبر تمامي مسائل از علوم اين جهان گرفته تا شالودههاي وحي ديني و مسائل متافيزيك به بحث گذاشته شد كه نشان از ماهيت عقلي آن دوره دارد. در اين دوره عقل بشري بدنبال فرمانروايي بر تمامي هستي بود و به دلیل برخورداری بشر از اعتماد به نفس و خود آگاهی بدنبال روشی بود كه امور واقعي را بر مبناي مشاهده كشف كند.
روشنفكري در ايران
جريان روشنفكري بيش از 150 سال است كه بعنوان كالاي وارداتي از غرب وارد ايران شد و جاي دو مؤلفه مهم به نامهاي دين و قوميت را گرفت و توانست اين دو رقيب را به حاشيه براند. توجه به اين نكته مهم است كه روشنفكري در جهان سوم از جمله ايران در اثر برخورد اين كشورها با تمدن غرب شروع ميشود و از طريق شنيدن تجربههاي مدرن از دور دست با مدرنيته آشنا شدند پس روشن فكر ايراني محصول كاملي از غرب نبوده بلكه نتيجه داد و ستد سنت با مدرنيته غربي است. روشنفكر ايراني نه غربي است و نه سنتي و آميزهاي از هر دو ميباشد.
ديدگاههاي متفاوتي درباره روشنفكران وجود دارد بنحوي كه جلال آل احمد از معايب و خيانتهاي روشنفكران صحبت به ميان ميآورد و شريعتي با رويكردي مثبت به مقوله روشنفكري ميپردازد.
با توجه به اينكه روشنفكري در غرب با ايستادگي در برابر كليسا و بي ديني تجلي يافت كشورهاي اسلامي نيز با نفي دينداري به سراغ تجدد رفتند و با نشر مطبوعات و روزنامهها روحانيت را واپسگرا و مخالفان تجدد معرفي ميكردند.
البته نميتوان الحاد و بی ديني را لازمه روشنفكري دانست زيرا هر دو دسته دينداران و ملحدان در جريان روشنفكري به چشم ميخورند و هر دو برخلاف جريان حاكم حركت ميكنند و درصدد اصلاح و تغيير بوده و به همين دليل با عالمان ديني و علمي نظير ابن سينا و پاستور تفاوت دارند. عنصري كه در جريان روشن فكري سكولار غربگرا وجود دارد تساهل و تسامح است و نميتوان هر روشنفكري را مفسر و عالم دين دانست. اما عالمان ديني ميتوانند علاوه بر مفسر دين روشنفكر نيز باشند. روشنفكران كه از اسلام آگاهي ندارند با دغدغه نيازهاي متغير جامعه، شرایط زمان و مكان را در ارزشها و باورهاي ديني بدون قاعده دخالت ميدهند.
وجه مشترك همه روشنفكران اعم از شهید مطهري و شريعتي، ميرزا ملكم خان و آخوند زاده اين است كه وضع موجود مناسب نيست و بايد تغيير داد اما راه حل آنها تفاوت دارد. روشنفكران سكولار راه حل را در حذف يا محدود كردن دين ميدانند و معتقدند بايد به سراغ غرب (سكولار غربگرا) و يا شرق (سكولار شرقگرا) برويم. اما روشنفكران دين دار دغدغهشان ارتباط دينداري يا سنت با تجدد بود.
گفتمان مؤثر روشن فكري ديني و تجددگرايي معاصر از دهه 1330 تاكنون عبارتند از:
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي آيت ا...طالقاني و مهندس بازرگان از دهه 30
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي استاد مطهري در دهه چهل
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي دكتر شريعتي از اواخر دهه چهل
· گفتمان روشن فكري ديني به نمايندگي دكتر سروش از دهه هفتاد
روشنفكري ليبرال در ايران:
روشنفكري متاع وارداتي غرب است به نحويكه در دو قرن اخير جريانهاي روشنفكري د ركشورهاي شرقي از جمله هند، مصر، تركيه، لبنان، سوريه و ايران بسيار مشاهده ميشود. روشنفكري ليبرال نيز مدل ديگري از تقابل غرب عليه اسلام است.
بعد از جنگهاي صليبي در قرن 13 ميلادي مسلمانان توانستند تحول عظيمي در غرب ايجاد كرده و مروج فرهنگ اسلامي در اروپاي غربي شدند اما 5 قرن بعد مسير بالعكس شد و چه اتفاقي افتاد كه مسلمانان راز بقا را در ارتباط با غرب جستجو ميكردند؟
روشنفكري در عصر قاجار با واژگاني مانند منورالفكر و منورالعقول وارد ادبيات سياسي ايران شد و ميرزا آقاخان كرماني اولين كسي بود كه واژه منورالعقول را بكار برد كه بدنبال سرنگوني حكومت استبدادي بودند. در دوران پهلوي واژه روشنفكري مطرح شد و پس از انقلاب اسلامي ايران اصطلاح روشنفكري ديني و سكولار به ادبيات ايران اضافه شد.
البته جريان روشنفكري در ايران نتوانست بر خلاف روشنفكران غربي به توليد علم و انديشه بپردازد و روشنفكراني نظير شريعتي و جلال آل احمد نيز گرچه با نظام استبدادي همراهي نكردند ولي تنها به بومی سازي انديشههاي غربي پرداخته و نتوانستند نسخههاي درماني براي دردهاي استبداد ارائه نمايند. در ادامه نيز بعد از جمهوري اسلامي گفتمان ديگري از روشنفكري يعني روشنفكري ليبرال پديد آمد كه ايدئولوژي ديني را باور ندارد و با حكومت ديني مخالف است و عقلانيت و علم مدرن را راه نجات جامعه ميداند.
طبقهبندي روشنفكري در ايران:
ميتوان به تقسيم بنديهاي زيادي در روشنفكري با توجه به رويكردهاي مختلف اشاره كرد اما تقسيم بندي معروف روشنفكري براساس گرايش و عدم گرايش به مذهب است كه به روشنفكري سكولار و ديني تقسيم ميشود.
دو شاخه اصلي روشفكري غرب زده در ايران عبارتند از:
الف) روشنفكري لائيك (سكولار) كه براساس رويكرد شامل موارد ذيل است:
· روشنفكري لائيك ناسيونال- سلطنت طلب (دربار پهلوي- حزب رستاخيز)
· روشنفكري لائيك ناسيونال- ليبراليست (جبهه ملي و افرادي مانند مصدق)
· روشنفكري لائيك ماركسيست (حزب توده و گرايشهاي ماركسيستي قبل و بعد ار انقلاب)
· روشنفكري لائيك مدافع ليبرال- دموكراسي (پس از انقلاب شكل گرفته مانند باقر پرهام، داريوش شايگان، بابك احمدي، حسين بشیريه و رامين جهانبگلو)
· جماعت ژورناليستها، رمان نويسان و شاعران مانند مسعود بهنود
نظرات شما عزیزان: